loading...
خبردار
saeed saeedi بازدید : 5 پنجشنبه 07 دی 1391 نظرات (0)

 بخون و بخند

سوت

آدم خسیسی بچه اش را آورده بود پارک. بچه راه می رفت و خسیس هم سوت می زد.

گفتند: چرا سوت می زنی؟

گفت: می خواهم بچه فکر کند برایش کفش سوت سوتکی خریده ام!

آلودگی هوا

یک نفر از تهران به خانواده اش که در روستا بودند، تلفن زد و گفت: هوای این جا آن قدر آلوده است که آدم باید بعد از تنفس خلال دندان بزند!

معما

اولی: آن چیست که از تخم مرغ و زردچوبه درست می شود و آن را سر سفره ی هفت سین می گذارند؟

دومی: جوجه ی یک روزه ای که به آن رنگ زرد زده اند و می خواهند عید را به همه تبریک بگوید!

کفش

برای بچه ای کفش تازه خریدند. بچه گفت: این کفش ها پایم را اذیت می کند.

فروشنده گفت: این کفش، روز اول سفت است، از روز دوم نرم و راحت می شود.

بچه گفت: پس این کفش تازه را از روز دوم می پوشم!

مسئله ی ریاضی

اولی: اگر گفتی فرق بین کباب کوبیده و مسئله ی ریاضی چی است؟

دومی: کباب کوبیده، هیچ وقت باقی مانده ندارد!

 

عنکبوت

مشتری عصبانی، پیش خدمت را صدا زد و گفت: نگاه کن- یک عنکبوت دارد توی لیوان من راه می رود!

پیش خدمت شروع کرد به دست زدن.

مشتری گفت: چرا دست می زنی؟

پیش خدمت با لبخندی گفت: همین که دارد تلاش می کند تا بیرون بیاید، جای قدردانی دارد!

خورشید بی فایده

از مسعود می پرسند ماه بهتر است یا خورشید؟

می گوید: ماه

می گویند: چرا؟

می گوید: چون ماه شب های تاریک را روشن می کند اما خورشید در روز کاری نمی کند!


راه مبارزه با مگس

اوّلی: اگر گفتی بهترین راه مبارزه با مگس چیست؟

دوّمی: بهترین راه این است که آن ها را یکی یکی بگیریم و قلقلکشان بدهیم؛ وقتی خنده شان گرفت کمی فلفل توی  دهانشان بریزیم و رهایشان کنیم.

اوّلی: «اگر گفتی چرا وسط قرص خط دارد؟»

دوّمی: «برای اینکه اگر از گلو پایین نرفت، آن را با پیچ گوشتی بپیچانیم!»

ایرج: بیژن چرا روزهای آفتابی باخودت چتر می آوری

بیژن :آخه روزهای بارانی بابام چتر را می برد.

اولی: شبی که زلزله آمد شما خیلی ترسیدید این طور نبود؟

دومی: بله همین طور بود از ترس به خودم لرزیدیم ولی مثل این که زمین بیشتر از ما ترسیده بود چون خیلی بیشتر می لرزید.

کلمه سازی ابتکاری

به کاوه می گویند کلمه ای بگو که در آن آب باشد.

می گوید:شلنگ

مردی می خواست ماشینش را بشوید اول پلاکش را شست دوستش پرسید برای چی اول پلاکش را می شویی؟

مردگفت:دفعه ی قبل همه ی ماشین را شستم وقتی رفتم پلاکش را بشویم دیدم ماشین مال خودم نیست.

از مردی پرسیدند:«چه رنگی را دوست داری؟» کمی فکر کرد و گفت:«رنگ کم رنگ»

معلم:«چرا در آخر ماه ، ماه پنهان می شود آیا می دانی کجا می رود؟»

شاگرد:«آقا حتماً می رد حقوقش را بگیرد.»

تنبلی

یه روز دو تا تنبل میرن بانک میزنن، اولی میگه بیا پولا رو بشمریم.

دومی میگه: ولش کن فردا رادیو میگه!

فراموشی

آقای فراموشکار میره دکترمیگه آقای دکترمن فراموشی گرفته ام.

دکتر میگه: چندوقته این بیماری رو دارین؟

آقای فراموشکار  میگه: کدوم بیماری؟  

نوار خالی

پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟

 

میگه: دلم واسه خواننده‌اش میسوزه، طفلکی لال بوده!

دریا

یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا.

دوستش میگه: نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!

2میلیون قرض

طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می‌کرد: تو می‌تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!

!

کلانتری

پدر پسرشو میفرسته دانشکده افسری، دوستاش بهش میگن: درس پسرت که خیلی خوبه بود، بهتر بود میگذاشتی دکتر یا مهندس بشه؟

پدر میگه: نه، آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم!

سرزدن

قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟

متهم: جناب قاضی! خودش می‌خواست، هر وقت من را می‌دید،می‌گفت یک سری به ما بزن!

ارسال کمک

اولی: آقا معلم این قدر برای عید به ما تکلیف داده که گفته شاید یکی رو بفرسته خونه مون!

دومی: برای چی ... که با والدینت صحبت کنه؟

اولی: نه... برای اینکه توی بردن این همه تکلیف به خونه به من کمک کنه!

تعریف بی نهایت

معلم: بگو ببینم ... تعریف بی نهایت چیه؟

شاگرد: آقا اجازه مقدار تکالیفی که برای عید به ما دادید!

روند انجام تکالیف

معلم بعد از اتمام تعطیلات به شاگرد گفت:فکر کنم همه تکالیف عیدت رو دیشب انجام دادی درسته؟

شاگرد گفت: نه آقا... مقداری از اونا رودیشب انجام دادم...مقداریش رو هم نیمه های دیشب و بقیه اش رو هم امروز صبح!

اندازه واقعی

معلم: بگو ببینم... مگه نگفتم نقشه شهرمان را با تمام رودخانه هایی که داره بکش؟

شاگرد: آقا اجازه ... کشیدم... ولی وسط های کار کاغذم تموم شد... چون فکر کردم شما منظورتون اینه که با اندازه های واقعی بکشم!

در انتظار باد

نخستین روز مدرسه بعد از تعطیلات یکی از شاگردان دیر به مدرسه رسید. معلم به او گفت:تکالیف کو؟

شاگرد گفت: باد شدیدی اومد و اونا رو برد!

معلم گفت: حالا چرا امروز دیر اومدی؟

شاگرد گفت: برای اینکه خیلی منتظر موندم تا باد شدیدی بیاد!

انتظار

معلم: مرد جوان... تو به من گفتی پنجره اتاقت باز بوده، باد اومده و تکالیف رو برده، تکالیف به درون سطل زباله شهرداری ریخته شده، بعد مأموران شهرداری اومدن و اون ظرف رو با خودشون بردن و حالا هم دیگه نمی تونی تکالیف رو پیدا کنی، چون توی محل دفن زباله ذفن شدن... واقعاً انتظار داری من این چیزهایی رو که گفتی باور کنم؟!

شاگرد: نه... ولی شما هم واقعاً انتظار داشتید من اون همه تکلیفی که داده بودین رو انجام داده باشم؟!

نوع تکالیف

دانش آموز اولی رو به دوستش کرد و گفت: تکالیف مون طوری است که اگه خودم انجام بدم شبی دو ساعت طول می کشه و اگر پدرم به من کمک کنه شبی سه ساعت!

رکورد

معلم: تو از ابتدای سال تحصیلی هیچ تکلیفی رو انجام ندادی... میشه لااقل تکالیف نوروزیت رو انجام بدی؟

شاگرد: آقا اجازه... اون وقت که رکوردم خراب می شه!

زنگ

مشتری: آ قای تعمیرکار! چرا دیروز نیامدید زنگ در خانه ی ما را درست کنید؟

تعمیرکار: من آمدم، ولی هر چه زنگ زدم کسی در را باز نکرد.

 اسم

اولی: اسم بچه تان را چی گذاشتید؟

دومی: رستم، ولی پشیمان شدیم.

اولی: چرا؟

دومی: آخه می ترسیم صدایش کنیم.

جواب

معلم: خیلی مانده تا جواب مساله را پیدا کنی؟

دانش آموز: بله آقا.

معلم: چه قدر؟

دانش آموز: آن قدر که بروم خانه و جواب را از پدرم بپرسم و بیایم.

تقویم

سخنران: ببخشید که زیاد صحبت کردم. آخر من ساعت ندارم.

یکی از مهمان ها: بی انصاف، ساعت نداری تقویم که داری.

کباب

قاضی: قبول داری که با یک چیز سنگین به سر این گارسون کوبیدی؟

متهم: بله آقای قاضی.

قاضی: آن جسم سنگین چی بود؟

متهم: کبابی که برایم آورده بود.

نیش زنبور

معلم:احمد، چرا دیر اومدی؟

احمد:زنبور نیشم زد آقا!

معلم،کجا تو گزید؟ببینم!

احمد:نمی تونم نشون بدم، آقا!

معلم:خیلی خب برو سر جات بنشین.

احمد:نمی تونم بشینم آقا!

اتوبوس دو طبقه

مرد نادانی سوار اتوبوس دو طبقه شد و به طبقه دوم اتوبوس رفت. تا اتوبوس حرکت کرد، او خودش را از طبقه دوم به خیابان پرت کرد. مردم دورش جمع شدند و گفتند: این چه کاری بود که کردی؟

مرد نادان رو به مردم کرد و گفت: شما اگر جای من بودید، چه می کردید؟ اتوبوس بدون راننده داشت حرکت می کرد.

یقه

قصاب:تو که تو گل فروشی کار می کنی، چرا هیچ وقت یک شاخه گل به یقه ات نمی زنی؟

گل فروش گفت:مگر تو که توی قصابی کار می کنی، هر روز یک تکه گوشت به یقه ات می زنی؟

خواب سنگین

مسافر:آقا من یک اتاق می خواهم که یک تختواب محکم داشته باشد.

پذیرش هتل:برای چه؟

مسافر:برای این که خواب من خیلی سنگین است.

مرد چاق

پزشک:آقا شما خیلی چاق هستید، باید رژیم بگیرید. یک تکه نان صبح، یک تکه نان ظهر و یک تکه نان شب بخورید.

مرد چاق: نان را قبل از غذا بخورم یا بعد از غذا؟

ستون فقرات

پیرمردی در اتوبوس، پشت سر راننده نشسته بود. در بین راه با عصایش به پشت راننده زد و گفت: آقا من می خواهم در میدان فردوسی پیاده شوم. این جا کجاست؟

راننده جواب داد: این جا ستون فقرات بنده است.

نصف سیب

پدر گفت:جواد! به عقیده ی تو دو تا نصف سیب بهتر است یا یک سیب درسته؟

پسر:دو تا نصف سیب.

پدر:چرا؟

پسر:برای این که اگر توی سیب کرم باشد، آدم می تواند آن را ببیند.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 135
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 100
  • باردید دیروز : 98
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 238
  • بازدید ماه : 420
  • بازدید سال : 1,207
  • بازدید کلی : 5,552
  • کدهای اختصاصی